من ترانه ها را در... چشمانت
من سروده ها را در... لبات
من نواختهارا در... دستانت
من شعرو ترانه را... با دستانت
به دل هدیه دادم
کو ترانه ؟کو سروده؟
بی نواخت دستانت محکوم به مردن است
م . ن
سوسوی چراغ ماندنم هم
رویای با تو بودنش
سر نمی رسد چرا؟
شاید فردایی خریده من نمی دانم ...
م.ن
می شود چند درود بفرستم؟
تمبر ندارم ...
هزار بوسه بر پاکتش می زنم
پستچی محرم راز است
نمی بیند
آدرس را همه قاصدک ها می دانند
می پرسد
کلاغ مترسک پیر بوی آشناست
می رساندش
م . ن
می خوانم باران...
صدایش روی شیروانی می آید
می نویسم تو...
بوی نمناک باران دیوانه ام می کند...
چشم می بندم ...
به رویا...!
من ...تو...
دشتی پر از گلهای سفید بابونه
باران.... آواز فاخته ...دستان پر مهر تو...
برقص... برقص...
زندگی همان چند ثانیه است...
در رویا من ...تو... باران.... فاخته...
و دنیا دنیا سفیدی بابونه وحشی...
آه قلم هم به دستم واریز اشک بی تو بودن می کند ...
م.ن
.: Weblog Themes By Pichak :.